ویتا



انگار که زمان به عقب برگشته باشد گوشی‌های هوشمندمان به اندازه‌ی یازده دو صفرها تنزل پیدا کرده‌اند،با درد بدن‌هامان چه کنیم!؟

صبح‌ها عادت داشتم اول کانالهایم را چک کنم،الحمدالله که هیچوقت خبر خوبی نبود زله بود اگر نه گران‌تر شدن یا نماینده‌ای  که جایی چیزکی بگوید و ما ببینیم بعد سر تکان دهیم که باورت میشود این مجلس ماست و این‌ها نماینده‌های ما؟ بعد برویم به زندگیمان برسیم.

صبح که بیدار شدم حس میکردم از دنیا بریده شده‌ام ،یعنی آن بیرون چه خبر بود؟

پتو پیچ خودم را روی کاناپه جلوی تلوزیون انداختم ،خبر از قطعی اینترنت و تعطیلی مدارس بود و چند چیز بدتر.

ناهارم زودتر از هر موقع دیگری آماده شد تا خودم را در آشپزخانه سرگرم کنم،با گوشی‌ بی مصرفم آهنگ گوش دادم .حالا گل گاو زبان مینوشم و کتابی برداشته‌ام.با خود میگویم تا شب تمامش میکنم. تلاشی مذبوحانه‌ برای کنترل یک روز از زندگیم در زمانی که انگار کنترل هیچ چیز در دستمان نیست.

 


اوایل نوشتنم نمی‌آمد و‌بعد یکهو به خودم آمدم و دیدم رمز را فراموش کرده‌ام.اول چندتا از چیزهایی که به خاطرم میرسید را امتحان کردم و‌بعد خواستم تا برایم لینک ‌تغییر پسورد بفرستد بعد دیدم رمز ایمیلم هم در خاطرم ‌نمانده ،بعد هم تسلیم‌شدم و‌ رها کردم.

امشب بین انجام کارهای معمولی چراغی روشن شد و‌ حافظه‌م احیا.و حالا اینجام،بازهم غریبانه با صفحه‌ی سفید کلنجار میروم.

امشب لئو حالش خوب نبود و من مانده بودم و‌ناتوانی این دست‌های سیمانی.شمع روشن کردم،تنها چیزی که به ذهنم رسید.بعد رمز یادم آمد شاید شعور جهان هستی فهمیده بود که خوب نیستم و‌چه احتیاجی به خوب شدن دارم،شاید هنوز نوشتن علاج باشد.

پاییز رسیده و من فکر میکنم‌ پاییز سال پیش خوشحال‌تر بودم حتی هوا هم سر ناسازگاری دارد هنوز،انگار که هیچ‌چیز سر جایش نیست،یخ‌های قطبی آب میشوند و‌ زمین گرم‌تر و ما غمگین‌تر. شاید این یک انقراض دسته جمعی باشد،

و ما را غصه خواهد کشت. 

پ ن: همیشه روز‌ تولد برایم‌ قشنگ بود.دو‌ روز دیگر تولدم است و غمگینم از اینکه میدانم فردایش که بیدار شدم باز‌هم گیر کرده‌ام همانجا که دوستش ندارم. و از شروعی که ادامه‌ی گذشته است هیچ خوشم‌ نمی‌آید.

دلم جادو‌ میخواهد و‌اگر سخت است لااقل کمی تغییر و اگر این هم‌ شدنی نیست آرزو‌ میکنم غیب شوم

پ ن:عنوان از سید علی صالحی


از آن به بعد مادرم نتوانست ترانه‌های عاشقانه گوش کند. تا قبل از آن شب اون به مرغ آوازخوان می‌ماند. رادیو همیشه روشن بود و مادر با ترانه‌های  گابریل یا لویس میگوئل میچرخید و بدنش را تاب میداد و می‌رقصید و در همان حال خانه را تمیز می‌کرد، غذا میپخت و پیراهن‌های سفید پدر را اتو می‌کشید.

بعد از آن رادیو برای همیشه خاموش شد. حتی به نظر می‌رسید دکمه‌ی شادی خودش را هم روی حالت خاموش گذاشته. 

میگفت:ترانه‌های عاشقانه باعث میشن احساس حماقت کنم.

_تو احمق نیستی ماما. 

:اون آهنگ‌ها باعث میشن احساس کنم یه عالم آب‌نبات و کوکا و بستنی و کیک خوردم، انگار از یه مهمونی تولد برگشته‌ام.

یکبار در خانه‌ی استفانی رادیو یک ترانه‌ی عاشقانه پخش کرد. اتاق پر شده بود از نوای موسیقی. مادرم دچار هراس شد و سراسیمه از اتاق بیرون رفت و زیر درخت کوچک پرتقالی استفراغ کرد. تمام تک‌نواها، همنوایی‌ها، والس‌ها  و ضرباهنگ‌های عشق را استفراغ کرد. صفرای خالص عشق روی زمین سبز. 

دنبالش دویدم و موهایش را عقب کشیدم تا کثیف نشوند. 

:پدرت موسیقی رو در من کشت.



متنی که خوندین قسمتی از کتاب دعا برای ربوده‌شدگان نوشته‌ی جنیفر کلمنت بود که شاعر و نویسنده‌ی مکزیکی که اوج هنرش رو با بازگویی یه کمدی سیاه با جزئیات بی نظیر و قلم جذاب به نمایش میذاره.
داستان در یک روستای دورافتاده مکزیک شروع میشه جایی که هیچ مردی نیست و ن و دختران تنها بازمانده‌ها هستند. البته به غیر از کارتل‌های مواد مخدر که هرزگاهی پیداشون میشه تا از بین دخترها برده‌ای جدید برای فروش پیدا کنند. جایی که دختر بودن خطرناکه و زیبا بودن یه بدشانسی. مادرها به دختراشون لباس پسرونه میپوشن و با ذغال چهره و دندون هاشون رو سیاه می‌کنند و وقتی ماشین‌های شاسی بلند پیدا میشن اونها رو توی سوراخ‌های کنده شده پنهان می‌کنند. ما با لیدی دی و دوستاش که از ساکنان این روستا هستن همراه میشیم، در مسیر گذر از کودکی و ورود به نوجوانی و جوانی و سرنوشت‌های متفاوت اونها.
خوندن این کتاب برای من واقعا دلچسب بود. 

زیر پنجره‌ی اتاقم یک کافه است. با صندلی‌های چوبی که داخل پیاده‌رو چیده شده و همیشه خدا جمعی دور میزش نشسته‌اند. 

هر چند شب یکبار از اتاقم شمارش مع جمعی را میشنوم که با هیجان از ده تا یک میخوانند و بعد با صداهای شادشان فریاد میزنند "تولدت مبارک" من شمعی را تصور میکنم که فوت و آرزوهای مگویی که در دل خوانده میشود.

کافه و آدمهایش روز و شب به یادم می‌اورند که زندگی در جریان است، مردم می‌آیند و میروند و روی فنجان‌ها رد ماتیک قرمز مینشیند و پاک مشود و شمع‌ها فوت و کیک‌ها خورده و آرزوها. آرزوها

آرزوها که هیچوقت ناامید نمیشوند 


زنجیر خبرهای بد پاره نمیشود.به غیر فجایع عمومی در زندگی شخصیمان‌ هم خبری نیست.البته از نوع خوبش!وگرنه من که دم به دم مورد هجوم پاتک‌های زندگی قرار میگیرم.

امروز صبح یکی دیگر،راستش کمی سر شده‌ام.با خودم فکر کردم دو هفته دیگر این یکی همچنان مشکلت باقی میماند؟ جواب نه‌ای که خودم به خودم دادم کمی آرامم کرد.گوشی را برداشتم و به لی‌لی گفتم از دوشنبه در اموزشگاه میبینمش و به دوشنبه‌ فکر کردم که لااقل تا آن موقع از آتش رد شده‌ام.آنجا میتوانم شبیه گربه‌ای سوخته اما جان به در برده به لیس زدن زخم‌هایم برسم.

گزیده‌ی اشعار چار بوکوفسکی را میبندم.هفته‌ی پیش خریدمش.وقتی با بغضی در گلو خودم را به کتابفروشی رساندم و هیچ نمیدانستم چه میخواهم، کتابفروش گفت اگر کمکی از دستش برمیاید خوشحال میشود،میخواستم بگویم چیزی بده حالم را خوب کند،اما ترسیدم جلویش به گریه بیافتم،پس لبخند زدم و‌سر تکان دادم،بعد با پنج جلد کتاب شعر از نسین و قبانی، بوکوفسکی و آنا اخماتوا به صندوق رفتم.در حالی که به سخن آدرنو فکر میکردم که در کتابی خواندم: بعد از آشویتس‌ شعر گفتن بدویت و بربریت است.در دل میگویم ببخش‌ باید زنده بمانم.

حالا کتاب‌‌ها را ورق میزنم،تمام میکنم‌ و در کتابخانه جا میدهم،بی آنکه حرف زیادی خوانده باشم که شبیه به چیزی باشد که حس میکنم،البته به جز معدودی از شعرهای بوکوفسکی.

مصاحبه‌های فالاچی را میخوانم و خونم به جوش میاید.دروغ، کتمان، سفسطه.حالم را بهم میزنند.

هوا امروز هم ابریست. قهوه‌ام بیش از اندازه تلخ شده. همه چیز زیادی پررنگ است.

خسته‌ام

*عنوان قسمتی از شعر بوکفسکی:

ویلیام عزیز همیشه راهی برای تباه کردن زندگی‌هامان هست،بسته به اینکه چه چیز یا چه کس اول پیدامان کند

زندگی‌های تباه شده خیلی عادی‌اند

چه برای عاقلان‌‌ چه برای عوام

فقط‌ وقتی میفهمیم زندگی ما هم جز تباه شده‌هاست

تازه درک ‌میکنیم

آنها که خودکشی میکنند،الکلی‌ها،دیوانه‌ها

زندانی‌ها، مواد فروشها و بقیه

همانقدر جز ذات زندگی‌اند که

گلایل،رنگین کمان ، توفان

و رف خالی اشپزخانه 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

مهدی خدامرادی هر روزهای من فروش کارت خوان سیار،خرید کارت خوان سیار جوئلیسم سارا نظري newsfasport علم . قدرت .خدا بهترین یو پی اس ها مهتاب وکتور